تیشتر  .فرشته  باران، دگر ببار!

تیشتر

فروغ اهورایی ایرانیان

بر سرزمین آریاییان ببار!

تیشتر.

 دیو « آپوشَ» گریزان زگرز توست،

هلمند . فراخکرت و داییتی

ورجمکرد با شکوه

شایسته مردمان و چراگاه نیک آن

ستایشگر تو اند.

تشتر .ببار که اهریمن پلید

ازپیش و تا کنون

تازنده بر ایران و انیران

زریران

برخاک  بوم چهارم فکنده است .

ای تیشتر دلیر و فرهمند و خرّه مند

بوم های مزدا آفریده ، ارمئیتی پاک

«سغد » و « نسا » و « بلخ » و «خننته » ودیگران

زان سو « ری » و هزار خشتره را زندگی ببخش

تیشتر کنون شانزده کشور مزدا آفریده

ستایشگر تو اند

 «ایرجیان »ستایش تورابرخاسته اند. اَشَم وَهو  

«گوشورون » آرام یافته است

«ارمئیتی شهید » دگر باره زنده شد .

 تیشتر !

ستاره باران !

دگر ببار !   

          ( سید ضیاء الدین جوادی فروردین 98 )

 


.:: ســـایـــت پــــرســــیک ::.

« شَلمَنسَر »  گریست، « گیلگمش» خندید.!    ( تقدیم به فاتحان دوباره موصل )

درنینوا، چه می گذرد .؟  سرباز.!

این آتش «اروک» ؟!

«ایشتار» مرده است. ؟ویا« اِرِشکیگال» اورابه ضیافت گرفته است؟

بوی عفن زسرسرای معابد، بلند شد.

این لاشه های جنگاوران ماست.که مددکار ایزدان بودند.

سرباز هم گریست تنها نگاه اوست که بر آسمان دَوَد

اینگونه بود که » سارگن » وفات یافت.

شلمنسر» و« سناخریب» و« تیگلت پیلسران »

وامانده ازفزونی و نیرنگ زاغها 

بسختی گریستند .

تنها امید .به » گیلگمش » است و « انکیدو» است

تاچاره ساز پلیدان دیو روی گردند.

سرباز.!!. سربازان.!!. بازوان سناخریب جنگجو .!. دندان تیز و چنگ بلند« ناسیربال».!

.هان این منم . « هوواوا »  « هوواوا»

.آن گاو بالدار ، شکست و فرو ریخت. چشم زمانه سوخت.

سرباز.! سرباز آشور!

 «مدی» کجاست ؟

مارا امید به انوار ایزدی است .

وآنک آشور و سارگون و سناخریب و آشوربانیپال و

 گرفتار چنگ اهرمنان  .( آن دیو روی مردم بد خوی بد نشان .)

واینک ،  فرزندان « مدیان »،

دوباره فاتح آشور گشته اند.

دوباره تاریخ آغازید .

آن روزها فخر به نابودی ( مدی ) است

واینک به باژگونه قدمهای روزگار .

آن ایزد « دموزی » جاوید ساز ما

شلمنسر و سناخریب و آشور ناسیربال .با دیگران .

نقشی دگر ز نفس (دموزی) گرفته اند

اینک ، ) مدی » است وفرزند « مدیان »

با نام پیشمرگ ، . کرکوک ،کوبانی و سلیمانیه ، دهوک ،و.

«شلمنسر ».!      تبسمی .!

 گیلگمش!   با « ایشتار » بساز .

( هوواوا ) . (هووا وا) درنده خوست اما مرده است .

( سید ضیاء الدین جوادی . 27 اردیبهشت 96)

 

 


.:: ســـایـــت پــــرســــیک ::.

بسمه تعالی

تفسیر دو بیت از حافظ شیرازی    ( 1 - تفسیر تازَوی 2 -تفسیر و توضیح ولادیمیر جمشید علی اف )  

کنون که در چمن آمد گل از عدم به وجود              بنفشه در قدم او نهاد سربه سجود

به باغ تازه کن آیین دین زرتشتی                       کنون که لاله برافروخت آتش نمرود

 

نقل از: تفسیر ادبی ـ عرفانی «تازَوی» :

علی رغم ادعای مسلمانی و حافظ قرآن بودن محمد شیرازی ، متخلص به «حافظ«از فحوای سخن او براحتی می توان به درونمایه های شرک آلود این شاعر بظاهر مسلمان، پی برد. شرک همانند بوی ناخوشایندی است که نمی توان ان را دردرون وسینه خویش  وحتی سراویل ،پنهان کرد. البته برخی زندیقان و مجوسان با زیرکی می کوشند خودرا مسلمان متعهد و متهجد نمایان سازند و برخی ساده لوحان که در میان آنان اساتید ناآگاه و گاه مغرض نیزبسیاردیده می شوند ، فریب آنان را می خورند و با تکیه نا عالمانه به شعر او که می گوید : ( ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ به قرآنی که اندر سینه داری ) با باورهای نا آگاهانه به مسلمانی حافظ ، به ترویج اندیشه های مجوسانه شاعر شیرازی می پردازند و بی توجه به آن که شاعر شیراز خود بارها از گام نهادن در دیر مغان سخن گفته حتی اعتراف کرده است که یاراو نیز( که معلوم نیست در عقد شرعی او بوده باشد) و از زمره مجوسان است بدو شراب مغانه نوشانده است :

در دیر مغان آمد ، یارم قدحی در دست           مست از می و می خواران ، از نرگس مستش مست

یا

 از آن به دیر مغانم عزیز می دارند                                 که آتشی که نمیرد همیشه در سینه ماست .

اگرچه سخن ممکن است به تقریظ کشانیده شود اما جهت آگاهی برخی از استادان دروس عرفانی نیز قابل ذکر است که این شاعر معاند دربرخی اشعار خویش با عدول از مفاهیم و معانی مجازی شراب عرفانی ، از انتباه به نا پختگی شراب قبل از چهل روز گذران زمان و خامی و احتمال کوری و نابینایی نوشندگان ، این توصیه هارا به وضوح در شعر خویش می آورد که مبادا قبل از چهل روز ماندگی شراب، به نوشیدن آن روی آورند :

سحرگه رهروی درسرزمینی                همی گفت این معما با قرینی

که ای صوفی شراب آنگه شود صاف      که در شیشه بماند اربعینی

خوانندگان حتماً متوجه شده اند که توصیه شاعر دارای زوایای بسیاری است از جمله ، درشیشه ماندن شراب بااین توصیه مخفی که  شراب در کوزه های رایج سفالین بخوبی پخته نخواهد شد  و صافی شراب را منوط موکد به کاربرد «خمره های شیشه ای» کرده است ، حتی زمان لازم برای جاافتادن یا پختگی آن را نیز معین کرده است که چهل روز می باشداینها  همگی موید آن است که این شاعر منحرف خود از شراب اندازان و شرابخواران قهار بوده است و دقیقاً به زوایای ساخت شراب آگاه است

او گستاخی را به حدی رسانیده که خودرا عزیز دردانه مغان و مجوسان معرفی می کند .و با توصیه به خروج ازدین وتحریک به آتش پرستی مجوسانه می کوشد به  خوانندگان خود توصیه کند به آتشگاه بروند و به آتش پرستی روی آور ند .وشگفتا از این شاعر شیرازی که نعوذ بالله مانند آن یک چشم آخرالزمانی انبوهی از جوانان و حتی کهنسالان مارا به بیراهه کشانیده است. خوانندگان را به چمنزارها متوجه می سازد و بی خبر ازآن که چمن و چمنزار هر خواننده ای را به یاد علفزارهایی می اندازد که نه جای عبادت آدمیان، بلکه چراگاه دامها و بویژه خران است و رویش علفزارها را به تعبیر به ظاهر شاعرانه می آراید که گل از عدم در چمنزارها نمایان شده است و این خود نوعی سفسطه و تفلسف یونانی مآبی است و هیچ عاقل خردمندی نمی پذیرد که چیزی از عدم به وجود بیاید و هر مصنوعی صانعی و هر مخلوقی خالقی دارد وتنها مجوسان هستند که با اندیشه های کفر گرایانه خود معتقدند: می شود از « ناچیز »، « چیز « آفرید یابیرون آورد . اما در مصراع دوم که می گوید : بنفشه در قدم او نهاد سر به سجود ، واضح است که بنفشه نام ن است ( هم اکنون در سرزمین تاجیکان نیز رایج می باشد )و به حکم علاقه جزء به کل یا بالعکس که در مجاز جایگاه ویژه ای دارد می توان زلفان مجعد چون بنفشه یاررا درلفظ بیان کرد و مراد کل اندام معشوق راراده کرد و بدین ترتیب برای جوانان نوبالغ تحریکی ایجاد می کند که در عبادتگاه آنان ن زیبایی هستند که می توان ازراه عبادی زندیقانه با آنان دوست و معانق شد و این خود نوعی بدراهی است و وقیحانه تر آن که از نجابت و خویشتنداری ما سوء استفاده کرده و به وضوح راهنمایی می کند که به باغ بروید و آیین زرتشتی رادوباره برپای دارید در حالی که این توصیه حافظ شیرازی از روی جهل کامل اوست زیرا با آن همه زیرکی نمی داند که برپای داشتن دوباره آیین زرتشتی تنها با قیام شاه بهرام ورجاوند آنان از هندوستان است که به خیال باطل خود با تعدادی فیل به مرزهای ایران تاختن می آورد و در باغ ( آن هم نه در آتشگاه ، بلکه درباغ!!! )که احتمالاً براثر سرمای سخت زمستانی تمام درختان آن خشکیده اند ) نمی توان آتشگاهی برپای کرد حتی اگر درختان باغ براثر سرما خشکیده باشندودرختان خشکیده آن چوب زردآلو نداشته باشند .  بنابراین بیت شاعر که می فرماید : به باغ تازه کن آیین دین زرتشتی ) هم از جهت اسنادی و هم از جهت روایی و هم از جهت تاریخی ،وهم از جهت فلسفی باطل و مردود است  زیرا چون تصور باطل شود ، لاجرم تصدیق هم کج و دارای انحراف خواهد بود . چون در تفسیر باید رعایت انصاف علمی مراعات شود ومفسر این موضوع به کاربرد روش شناسی علمی در تحقیقات و تفسیرات بشدت پای بند است شاعر شیراز در مصراع آخرین دوبیت شعر می گوید : کنون که لاله برافروخت آتش نمرود ) مراد شاعر بدرستی با اسناد تاریخی مطابقت می نماید که در برافروختن آتش نمرودی به گزارش منابع تاریخی مجوسان ، عامل شخصی به نام لاله بوده است که می توان از آن به تعابیر زیر اشاره کرد :

 الف: برافروزنده آتش از نمرودیان بوده و (لال ) بوده است و به اراده واصلیت تاء تانیث آخرین، باید یک «زن لال» بوده باشد .

ب: اشاره به یک نفر لال است و های آخر لاله افاده تن دارد یعنی یک نفر لال نا مشخص همانگونه که درزبان مجوسان دراین موارد می فرماینند : آن مَرده ، آن زَنه . آن لاله و.

ج: لاله ممکن است مراد نوعی چراغ های قدیمی با شیشه های بلورین بوده باشد که فردی هیزم ها را با آن لاله و مردنگی آتش زده است .

د : ممکن است  مراد از لاله  مشعلی شبیه گل لاله بوده باشد

ه: ممکن است مراد از لاله آن بوده باشد که واقعاً خانمی به نام( لاله) از نزدیکان نمرود آتش به هیزم افکنده باشد .

و دلایل بسیار دیگر

اما در واژه نمرود نیز می توان به این احتمالات اشاره کرد :

1-    منظور از نمرود ، روستای معروفی در جاده  فیروز کوه کنونی ایران است .

2-    مراد از نمرود ، قطرات نم  صبحگاهی برخاسته از رود خانه حوالی مکان آتش افروزی است .

3-    مراد از نمرود، نام پادشاهی مجوسی است که در روستای نمرود متولد شده است و به آرایه اختصار ( یای ) آخر آن افتاده است( در اصل نمرودی )  .

4-    به احتمال یقین نمرود نام پادشاه مجوسی با دین زرتشتی بوده است زیرا مجوسان به آتش و آتش افروزی علاقه وافری دارند .

5-     نمرود دراصل( نیم رود) بوده است یعنی رودخانه کوچه .این گونه نام گذاری برای روستاها در جغرافیای تاریخی مجوسان بسیار دیده می شود.

6-    نمرود در واژگان اوستایی ( نَمرِوَتَ )  بوده است یعنی جایی که می روند و خم می شوند [ در مقابل آتش کُرنش و تعظیم می کنند. فکر بد نکنید. ]

7-    نمرود شاید در اصل ( نیم رو ) بوده و اشتباه از مستنسخان بوده است. احتمالاً آن کسی که دستور آتش افروزی داده است در چای خانه ای بین راهی نیمرو یا همان خاگینه  به مسافران می خورانده است( تقطیع معنایی خاگینه چون بی ادبانه محسوب می شود از تشریح آن خودداری می شود )

8-     شاید هم نمرود مخفف ( نام رود ) بوده است یعنی سازنده ساز( رود )

9-    چون در لغت  به فرزند یا پسر،( رود )می گفته اند و حافظ این کلمه رادر سوگ فرزند خود هم بکاربرده است ، می توان احتمال داد که نام فرزند آن آتش افروز ، رود بوده است .

10-شاید هم نام آتش افروز ( فرود) بوده است و این همان فرود قهرمان شاهنامه است و به تخفیف یا تصحیف  وامثال آن (ف) حذف شده است.

11-و.

================================================

تفسیر دیگر به قلم ( ولادیمیر ـ  جمشید علی  اف) عضو آکادمی شرق شناسی روسیه ورئیس بخش ایران شناسی )

کنون که در چمن آمد گل از عدم به وجود              بنفشه در قدم او نهاد سربه سجود

به باغ تازه کن آیین دین زرتشتی                      کنون که لاله برافروخت آتش نمرود

 

تفسیروتوضیحات : ولادیمیر جمشید علی اف

این دوبیت که در غزلی با مطلعی با همین واژگان و ترکیب است و بیت دوم مورد تفسیر نیز از همین غزل می باشد ، غزلی بهاریه و مدحیه است که دردوبیت آخر شاعر شیراز با حسن طلب از (آصف عهد، وزیر ملک سلیمان ، عماد دین ، محمود ) طلب می کند که : ( بُوَد که مجلس حافظ به یمن تربیتش هر آنچه می طلبد ، جمله باشدش موجود . )

Ø        فضای کلی غزل ، توصیه به ارزش مندی ایام عمر است بهره گیری از فرصتی که اندک است و گذرا؛ توجه دادن به ایام دلپذیر بهار و از محدوده دلگیر شهر بیرون آمدن وگام به صحرا نهادن و در فصل زیبای بهاری از زیبایی طبیعت لذت بردن و عبرت گرفتن .

Ø      واژه (جمن) که در بیت آمده است ، نه به معنی علفزار و چمنزارهای علفی ، بلکه به معنی (باغ یا گوشه ای از باغ است. چمن را نباید به معنی دشت و بیابانی با بوته های علفی معنی کرد و این در شعر حافظ دیده نمی شود . در شعر حافظ همه جا منظوراز چمن ، باغ است و نه علفزار.

Ø      گل اگر بدون اتصال و اتصاف باشد اغلب به معنی گل سرخ و آتشین است که شیراز ( موطن حافظ ) بداشتن آن شهرۀ جهان است .

Ø      از عدم بوجود آمدن گل ، یعنی گل که در سرمای زمستانی ازبین رفته بود و دیگر بربوته ها وجود نداشت ، دوباره سربرآورد و اصلاً منظور حافظ بحث فلسفی نیست

Ø      بنفشه در بیت مراد همان گل زیبایی است که در بهار یا حوالی آن اندکی سراز خاک بر می آورد و در شدت گرمای صحاری به ظاهرازبین می رود و شاعران خمیدگی زلف محبوب را به بنفشه تشبیه کرده اند

Ø      سر به سجود نهادن اشاره به خمیدگی بنفشه هایی است که درزیر بوته های گل سرخ می رویند و شاعر آن را به مومنی زرتشتی تشبیه کرده است که در مقابل گل آتشی سرخ یالاله های سرخ می روید و اینها یک ایماژ شاعرانه است و نه بحث دینی و فلسفی .

Ø      دوبیت شعر شاعر شیراز که براستی حافظ قرآن کریم نیز بوده است ، سرشار از تلمیحات تاریخی و دینی است ونه توصیه به شراب خواری .

Ø      لازم به ذکر است که شهرت حافظ بدین نام به خاطر حفظ قرآن او نیست زیرا مسلمانان بسیاری زمان حافظ، حافظ قرآن [مجید] بوده اند واین تشخصی برای شمس الدین محمد شیرازی بردیگران نبوده است( به  حافظ چندین هنر مرحوم باستانی مراجعه شود. )

Ø      ادامه توضیح قبلی : در عصر حافظ به موسیقی دانان و خوانندگان و مخصوصاً قوالان،« حافظ» می گفته اند مانند حافظ عبدالقادر مراغی و. ( باز هم به مقاله فوق الذکر مراجعه نمایید.)

Ø      هم اکنون در تاجیکستان به خوانندگان ( حافظ ) می گویند . 

Ø      صحاری برهوت داخل ایران با معجزۀ بهار ، از لاله های سرخ و آتشین، دشتی آتش گرفته را می مانند و هر بیننده آگاه به تاریخ آیین زرتشتی را به یاد آتشکده آنان می اندازد و حافظ چه زیبا از این نماد به موضوعی آیینی و تاریخی تلمیح نموده است .

Ø      به سائقه شباهت لاله به زبانه آتش ، شاعر دشتهای پرلاله و بفشه های خمیده در پای آن را به آتشگاه زرتشتیان تشبیه کرده است

Ø       شاعر توصیه می کنند که حضور بهار بااین همه زیبایی ناشی از رویش گلها و لاله ها و بنفشه هارا غنیمت بشمارید زیرا عمر انسان اگر صد سال هم به درازا کشد(  سی و شش هزار و پانصد روز) بیشتر نیست.                   ( یعنی ازروز تولد تا پایان صد سالگی هرروز یک کتاب بخوانید (36500) جلد کتاب بیشتر نمی توانید بخوانید . پس عمر خودرا به خوانده هر کتابی تلف نکنید. توصیه از ولادیمیر جمشید علی اف می باشد !)  )

Ø      کاربرد مغ و مغان و دیر مغان وامثال آن ویژه حافظ نیست و قرنها قبل از او در شعر شاعرانی چون خاقانی رواج بسیار داشته است .

Ø      واژگان مغ و مغبچه و دیر مغان همگی نمادهای عرفانی در شعر حافظ هستند .

Ø      اگر چه شاعر شیراز از شراب های تلخ شیراز کام جان شیرین می کرد و به همین علت گویا تشهیر هم شده وکلاه کاغذی برسر او گذاشته اند (  به نقل از مخزن الغرائب/ سنگ هفت قلم ص524 ونای هفت بند ص511 ازمرحوم باستانی پاریزی)  اما در بیت منقول در تفسیر تازَوی ، عرفانی است و باید حتماً عرفانی معنی شود. ( لازم به ذکر است که استفاده از شراب در میان عالمانی چون ابن سینا هم دیده شده است . مراجعه شود به تاریخ الحکمای القفطی . یقه بیچاره حافظ کج پاره شده است )

Ø      بیت تلمیحی زیبا به واقعه حضرت ابراهیم علیه السلام و آتش افروزی نمرود دارد نه توصیه به مجوسی گری .

Ø      آتش پرستی زرتشتیان حتی مغان و مجوسان وافی به مفهوم آتش نمرودی است . انبوهی لاله های سرخ در دشت ها به آتش نمرودی تشبیه شده است .

Ø      لطفاً در تفاسیر و برداشت های خویش، اصول تفسیر و نقد رارعایت کنید تا چون حافظ کلاه تشهیر برسرتان نگذارند .( این آخری هم از ولادیمیر جمشید علی اف روسی و رئیس بخش ایران شناسی آکادمی شرق شناسی روسیه است . )

Ø      آب حیوانش زمنقار بلاغت می چکد . زاغ کِلکِ من «بنامیزد» چه عالی مشرب است.

 

Ø      ( بیت از حافظ شیرازی است و در تفسیر تازوی نیامده است . ) 


.:: ســـایـــت پــــرســــیک ::.

 

 

اصفهان

در حاشیه سفر برخی دوستان گرامی ام به اصفهان

 

از قدیم گفته اند اصفهان نصف جهان است . اگرچه جهان زیباتر وبزرگتراز آن است که  شهری را بتوان به کنایه و استعاره یا مجاز، یاغلو حَسَن یا مردود .و یا هر آرایه ادبی دیگر نیمی از جهان دانست، اما این خود مفاخره ای است از آن که: هر هنری در جهان باشد حد اقل نیمی از آن رادر اصفهان می توان یافت . شهری عزیز و گرامی با مردمانی به ظاهر زیرک وخوش محضر و هنرمند با خربوزه های گرگاب و بازارها و بازار چه ها و ابنیه تاریخی که هر جهانگردیا به قول مرحوم باستانی پاریزی ( ببین و بروها) را مدهوش گنبدهای آسمانی و مساجد و پل ها و منارجنبانی نه چندان  فرد و یگانه ( که نمونه نامشهورومظلوم آن در سبزوار هم وجود دارد ) می کند و نه شگفت که وقتی شاه عباس برای درامان ماندن پایتخت (=تبریز)(1) از شرّ «ینی چری» های آدمخوار عثمانی، سفارش گزینش شهری را داد که: از مرزها دورباشد و در کنار آب باشد و هوای معتدل داشته باشد و ظرفیت توسعه داشته باشد و فصولش جدا باشد و بیماری در آن شایع نباشد وبعد از ده ها باشد و نباشد، سرانجام اصفهان تاریخی را که پیش از اسلام گویا معسکری بوده است ونیز در زمان جلال الدین ملکشاه سلجوقی مدتی پایتخت ترکان مجهول الهویه سلجوقی  در شجره نامه فرزندان اغوز خان  بوده است، به عالی قاپو یا در گاه پرجلال نوادگاه شیخ صفی الدین اردبیلی برگزید تا با گذر از نیای غیر شیعی به سلطان کلب آستان علی (ع) ودرعین حال دوستدار سینه چاک مهرویان گرجی و ارمنی تبدیل شود وبتواند فارغ از کروفر عثمانلوهای مهاجراز آسیای میانه ( به قول روسها آسیای میانه و به قول ایرانیان ورارود وبه قول تازیان ماوراء النهر)که شاخه هایی از ترکان کومانی = ترکمان = ترک کومان یا کومانی که هنوز رگه هایی از نام آنان را در نامگذاری سلاجقه شام می توان دید ) به کلیسای جلفا نزول اجلال کند بی خبر از آنکه چندی بعد درزمان:« شاه سلطان حسین یخشی  دور!!» (2) :باید آن بیچارگان، تاوان دوستی شاهان صفوی رادر فتنه(!؟) افغانان بپردازند .

از این هاگذشته اصفهان که زمانی به گزارش  اروپاییانی که ازاین شهر بازدید کرده اند ، اززیباترین شهرهای مشرق زمین محسوب می شد . ( البته بازهم مقایسه آنان با کدام شهرها بوده است معلوم نیست زیرا اروپا تازه ازپوست قرون وسطی بیرون آمده بود  ولاجرم پوستی حساس دربرابر مشاهده بدایع نادیده داشت واین حرف هارا درباره بسیاری از شهر ها  زده اند . ) شهری که پیش از اسلام محدوده ای بسیار وسیع داشت وحدود آن مابین اطراف همدان ودینور و نهاوند تااطراف کرمان واطراف ری و قومس و فارس و.(ما شاء الله ) و.بوده است ودرحوالی سالهای 19 تا 21 هجری  شجاعانه (!!)دروازه های شهررا بروی فاتحان صحاری عرب گشودند و به جبران آن، بعدها در گیرودارهای نظامی و فرهنگی آن را جبران کردند و در حماسه دفاع مقدس همت آنان  به همراه توانمندی پرشور سلحشوران ایران، قادسیه الصدام را ناکام گذاشتند که خاضعانه دربرابر سلحشوری رزمندگان اصفهان وشهدای مکرم و معزز آنان و همه رزمندگان سرتعظیم فرود می آوریم و به روان شهدا و همت رزمندگان مان درود می فرستیم.

سخن از اصفهان است بد نیست به برخی گزارش های جغرافیا نویسان نیزگوشه چشم یا به قول ادبیاتی ها تلمیحی افکنیم .اگر چه مولف مجهول حدود العالم گزارش هایی اندک درباره اصفهان یا اسپاهان دارد اما ناصر خسرو بلخی دربازگشت از سفر کذایی خود توصیف بیشتری از اصفهان دارد که : (درسنه اربع واربعین واربعمائه ( مثل این که ناصر خسرو هم نوعی بیماری خاص داشت که تاریخ های سفرنامه پارسی خود را به تازی نویسد وبرای دانشجویان تُنُک مایه ائیریه وئجه ای یا ایرجی تبار یا به تعبیری مشکوک: عجم ها ( آل جم = فرزندان جمشید !!؟ ) دردسر آفریند ) . در سال 444 به شهر اصفهان رسیدیم .از بصره تااصفهان صدو هشتاد فرسنگ باشد. شهری است بر هامون نهاده ،آب و هوای خوش دارد وهرجا که ده گز چاه فروبرند آبی سرد وخوش بیرون آید وشهر دیواری حصین بلند دارد ودروازه ها و جنگ گاهها ساخته وبرهمه بارو کنگره ساخته ودرشهر جوی های آب روان وبناهای نیکو ومرتفع ودر میان شهر، مسجد آدینه بزرگ  نیکو وباروی شهررا گفتند سه فرسنگ و نیم است واندرون شهر همه ، آبادان .- که هیچ از وی خراب ندیدم وبازارهای بسیار وبازاری دیدم از آن صرافان که اندرو دویست مرد صراف بود وهربازاری رادربندی و دروازه ای وهمه محلتها وکوچه ها را همچنین دربندها ودروازه های محکم وکاروانسرای پاکیزه بود. وکوچه ای بود که آن را کوطراز( احتمالاً کوی طراز و شاید هم معادل بیلیش محله خودمان. زیرا طراز هم اکنون در سرزمین تنگ چشمان قبچاقی یا قزاقستانی است )  )  می گفتند ودر آن کوچه پنجاه کاروانسرای نیکو ودر هریک بیاعان وحجره داران بسیار نشسته واین کاروان که ماباایشان همراه بودیم یک هزار و سیصد خروار بارداشتند که در آن شهر رفتیم هیچ بازدید نیامد که چگونه فرود آمدند که هیچ جا تنگی موضع نبود ونه تعذّر مقام و علوفه .)(3)

البته این در حالی بود که ناصر خسروِ ( ببین و برو = جهانگرد یا مصر گرد و امثال آن ) می فرماید من در همه زمین پارسی گویان ( قابل توجه عزیزان تاجیک و افغانستانی )  شهری نیکوتر و جامع تر وآبادان تراز اصفهان ندیدم .

غَرَض در این وجیزه کوتاه شرح بایسته ها ودارایی های هنری اصفهان عزیز نیست . شهری که قبل از عزیزی از سغدیانای تاریخی ، خاندان بزرگ آل خجند در آن کروفری داشتند وهم اکنون میهمان روان ورجاوند آنانند و  دوست گرامی دیگر می تواند صدای سم اسبان و تاخت و تاز همولایتی های افغان را که به هدایتهای آنچنانی ملازعفران معروف سرانجام بی کام(!!) ماند، بشنوندو گرامی دیگر می تواند بوی طغرل و چغری بیک را در اصفهان از ورای تاریخ درآسمان اصفهان استشمام کند وهر عرب تباری براحتی می تواند  امضای مشترک فاتحان تازی و اصفهانی را در قرارداد مشهور تسلیم اصفهان ببیند اگر چه از صحاری یا وادی های شمال آفریق باشد و گمان می رود مکرمی از غرب آفریقا را نیز سهمی دراین بازدید تاریخی باشد که خود داند و خداوند علیم . با ذکر نکته آخرین که عزیزانی پای در سرزمینی نهاده اند که روزگاری سپاهیان آن مدافع سرزمین ایران دربرابر انیران بوده اند واسپه در زبان پارسی باستان اسپاکو بوده است و (ان ) آن محل اقامت است و گمان می رود سوای از معنی لغوی اسپهان( کنجکاوان می توانندبه منابع مربوطه یا فرهنگ ایران باستان پورداوود مراجعه کنند)  ،بتوان آن را به عربی معسکر نامید اگر چه اکنون سرزمین هنر و زیبایی و کاشی ها و مناره ها و مساجد . قالی های نفیس و همه هنرهایی که در حیطه صنایع دستی جایی دارند می باشد و در شعر شاعران نیزجایگاه والایی دارد اگر چه کودک پر محاسنی(!) چون افضل الدین بدیل خاقانی باشد که معلوم نیست مدح صفاهان را می گوید یا ذم آن را می سراید :

 

نکهت حوراست یا هوای صفاهان        جبهت جوزاست یا لقای صفاهان

دولت و ملت دوگانه اند چو جوزا            مادر بخت یگانه زای صفاهان

  و.  

جمعه 13 اسفند 1395

-------------------------------------------------------------------------------  

(1)تبریز یا به قول آرین های ترک زبان (تربیز!) که فراموش کرده اند سرزمین نگهبان آتش مقدس یا آثور پاتیکان (چه صفتی ساتراپی باشد یا نام ساتراپ ؛ فرقی نمی کند )را بافرزندان آغوز خان چه کار !؟ که مهوشان آن دل از شیخ بهایی می ربوده اند( برده است دل و دین من آن مهوش گلریز این بود مرافایده از رفتن تبریزشیخ بهایی: که رغم سفارش پدر برای بدست آوردن دنیا و آخرت ، در اصفهان سکنی گزید . ) و عثمانلوها نیز بسیار از این پایتخت صفویان .ربوده اند؛  ویا بازار طلاان تبریز که باید وصف زیبایان آن را در رحلۀ ابن بطوطه جُست  وهزاران این و آن گفتن ها که فعلاً مجال آن نیست. )

2- (آن زحکمت تهی زغفلت پُر شاه سلطان حسین یخشی دور !)

 

3- گزارش جناب قبادیانیِ طرفدار مسلک آقاخانی، قابل تامل است . اگر هرخرواررا 300 کیلو حساب کنیم احتمالاً از تحمل خران بیرون می رود و شتر وار یا شتربار می شودنه خروار . برای این که روی حرف ناصرخان نرویم تعداد شتران را نصف بارها می گیریم و بار هر شتر را 600 کیلو حساب می کنیم . می شود350 شتر واگر فاصله هرشتربا بعدی را 5 متر حساب کنیم می شود سه کیلومتر و خرده ای . یعنی یک قطار شتر سه کیلومتری وارد یک محله شد و پشه ای نجنبید . مقایسه شودبا تهران بزرگ که در فصل کنکورها یا نمایشگاه کتاب و.  مسافرخانه قحط می آید و ناگهان تورم بعضی چیزها سه رقمی می شود و الخ.


.:: ســـایـــت پــــرســــیک ::.

بسمه تعالی

درحاشیه تغییر واحد پول از ریال به تومان               (سید ضیاء الدین جوادی ) 18/9/95

گویا تنها سکه رایج زمان هخامنشیان که به «دریک» یا «زریک» ( پاره زر) موسوم بودواژه ای پارسی است واز آن به بعد، دینار و درهم که در عصر پارتیان و عصرفرزندان ساسان رایج بود و خلفای اسلام نیز از آن استفاده می کردند تا نامهای متاخرترچون عباسی و تومان و قرآن وحتی ریال رایج کنونی، همگی واژگان بیگانه بوده اند  در عصر قاجاریه قران رسمیت بیشتری داشت و در عصر پهلوی و درتاریخ 27 اسفند 1308 هجری شمسی « ریال » که واِژه ای اسپانیایی است و از واژه یا سکه رویال( Royal  (آنان برگرفته شده است رسماً به عنوان واحد پول رسمیایران تعیین شد. ونه شگفت که واژه مغولی «تومان» - یا به تخفیف ( تومن )  - که به معنی  ( ده هزار می باشد و فرمانده ده هزار سرباز را در ساختار نظامی بعداز مغول ، امیر تومان ، می گفتند) بیشتراز «ریال » در محاورات مورد استفاده قرار می گرفت . اکنون به علت ضعف ارزش پول ملی ( ریال ) و سیمرغ گونه شدن آن ،که نه ارزشی از آن در جامعه مشهود است و نه وجود جسمانی آن؛ (نه سکه ای به عنوان یک ریالی وجود دارد و نه با آن ریال احتمالی ، توان کمترین کالایی میسر است ) . به نظر می رسد براساس مصوبه دولت کنونی جمهوری اسلامی، « تومان » مغولی جایگزین « ریال » اسپانیایی می شود .قبل از ورود به بحث این تبدیل تاریخی ( !! ) لازم به ذکر است که واژه « پول » نیز مجهول التبار ( !! ) است زیرا فقط در سفر نامه ناصر خسرو گزارشی آمده است که در شهر اخلاط: «.. به سه زبان سخن گویند : تازی و پارسی و ارمنی ؛ و ظن من آن بود که اخلاط بدین سبب نام آن شهر نهاده اند و معامله آنجا به پول باشد و رطل ایشان سیصد درم باشد .» سفرنامه ناصر خسرو .دبیرسیاقی .1370،زوار، ص 10)..ذکر این نکته نیز لازم می نماید که کلمه پل به معنی جسر ، در رسم الخط قدیم( با : واو = پول ) بسیار آمده است که آن را نباید با پول مصطلح کنونی اشتباه کرد . وباز هم لازم به ذکر است که واژه ریال نیز باقی مانده اثار تسلط اسپانیولی ها و پرتغالی ها در خلیج فارس و سیطره آنان در آبهای شرق آفریقا و اقیانوس هند و . می باشدو در عربستان  نیز همانند ایران ریال آنان  به عنوان واحد پول بکار می رود .

اما واژه تومان که بیشترازریال مردم ایران با آن آشنا می باشند همانگونه که گفته شد بطور غیررسمی بر مسند ارزش پول نشسته و همگان از آن واژه استفاده می کردند و دولتمندان و مسئولین مالی کشور نیز سردر گم آن که چکار کنند . برابر قانون باید در اسناد رسمی مالی، از ریال استفاده کنند اما در گزارشهای شفاهی ناگزیر از کاربرد تومن ( و نه تومان ) بودند . دو حکومت موازی هم در اصطلاحات مالی ، که حاکم مشروع ( ریال ) در حاشیه حکومت نارسمی ( تومان ) بود ؛و به نظر می رسد تصمیم دولت فخیمه گامی برای تعیین تکلیف این دو حاکم مالی بوده است و اقدامی به جا ویا حد اقل ، در حیطه تصمیمات آنان ؛که ( صلاح مملکت مالی خویش ، خسروان دانند ومارا با آن کاری نیست که گفته اند : حدیث من ز مفاعیل و ات بود من از کجا ، سخن سرّ مملکت زکجا !؟ باز هم  ذکر این نکته لغوی و بلاغی لازم است  که ایران، از جهت کاربرد لغوی،  اکنون مملکت محسوب نمی شود زیرا درلغت عرب ، مملکت: کشوری محسوب می شود که ملک یا پادشاه ، مانند مملکت العربیه السعودیه یا مملکت الاردنیه الهاشمیه ؛ ودرایران،«مملکت» به تاریخ سپرده شده و جای آن را جمهوری اسلامی گرفته است .

به هرحال تصمیم به رسمیت تومان مغولی جای تامل و بررسی بیشتری دارد زیرا این تحول مستلزم صرف هزینه هایی از جهت تثبیت این تغییر در معاملات داخلی و خارجی و نشر اسکناس های جدید و حواشی روانی این تغییرات در بازار های مالی وامثال آن است و حال که باید تن به چنین عمل جراحی داد باید به جنبه های زیبایی این جراحی وترمیم پلاستیکی آن هم توجه کرد . آیا نمی شود نام زیباتر و متناسب با تاریخ و فرهنگ ایرانی لغتی رابرگزید که هم آقای اقتصاد و مالیه ایران از وابستگی و نفقه ی همسری ناموجود به عنوان ریال خلاص شود وهم در جایگزینی آن، به کنیز مطبخی والبته آشنای «  تومان»  نیز وابسته نشود؟ اکنون زمانی است که باید سلیقه به کاربرد واگر همسر اسپانیولی ریال ، مطلقه می شود ، آبجی تومان بر مسند آن ننشیند  ( آبجی واژه ای مغولی است مرکب از آغا + باجی که به تخفیف آبجی گفته می شود والبته در فارسی به خواهر اطلاق می شود و در مغولی چنین مفهومی ندارد و منظور نگارنده دومی است )

به هرحال واژگان زیباتر و دلنشین تر و مناسب تری در فارسی وجود دارد که می توان در این گذر مهم تاریخی مالی از آن سود برد . در چند سال گذشته و درزمان دولت دهم نیز این بحث در مطبوعات در گرفت و نظریاتی  هم از استادان گرامی زبان فارسی، به عنوان پیشنهاد لغت برای جایگزینی واژه «ریال » اعلام گردید که سبب شادی روحی و تفریح بسیار گردید که با اجازه همان اساتید فخیمه ادبیات :« خواهشاً !! از آن نظریات ابراز نفرمایند و حتما و حتما نیز  نظرات احتمالی استاد بزرگوار میر جلال الدین کزازی را ملحوظ نفرمایند (.ان شاء الله )

 


.:: ســـایـــت پــــرســــیک ::.

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

هر چی که بخوای mirageroleplay رفع خطا در جست‌و‌جوی شادی برترین محصولات چاقی و لاغری 2017 بیست و یکیا قالیشویی در اصفهان | خلیج فارس